داستان فیلم دربارهٔ خانوادهٔ افسانه‌ای کِلِیدها (Clade) است، خانواده‌ای از کاشفان که اختلافاتشان تهدیدی برای سرنگونی آخرین و حیاتی‌ترین ماموریتشان در سرزمین‌های ناشناخته و خائنانه است، زیرا موجودی در انتظار آنها است.
در حالی که همتایان او همه سفید شده اند، کاتک هنوز کوچک و خاکستری است. کاتک برای اینکه ثابت کند بزرگ شده و آخرین آرزوی مادربزرگ مورد ستایشش را برآورده کند، در سفری خطرناک به شمال بزرگ می رود.
با الهام از یک داستان حماسی چینی، ترجمه شده به یک کمدی اکشن، یک میمون و مبارزه جادویی اش استیک با شیاطین، اژدهاها، خدایان و بزرگترین دشمن - نفس میمون - مبارزه می کنند.
برای فوق العاده شدن لازم نیست ابرقهرمان باشید. هدویگ لباس ابرقهرمانی بابا را کوچک کرده است، بنابراین اکنون دیگر نمی تواند ابر شیر باشد. هدویگ گیمر دست و پا چلفتی است، اما وقتی پدر پسر عموی آدریان را به عنوان قهرمان بعدی انتخاب می کند، هدویگ باید واکنش نشان دهد.
یک جنایتکار خنده ای غیرقابل کنترل برای مردم ایجاد می کند و مورتادلو و فیلمون باید جلوی او را بگیرند.
در اینجا یک برداشت جدید از افسانه معروف است که ابتدا توسط Aesop و سپس Jean de la Fontaine گفته شد. کت، یک گیتار که کریکت می نوازد، گروهی را هدایت می کند تا باگ های بی خیال را سرگرم کنند. در همان نزدیکی آنتوانت، وارث تپه مورچه ای زندگی می کند که موسیقی در آن ممنوع است و فقط نظم و سختی کار است...
مشکل در مسیرها فریت نیت فریب می‌خورد تا در مسابقه‌ای با سرعت بالا شرکت کند - با در خطر بودن همه ماشین‌های باربری
داستان فیلم آبنبات ذرت درباره، هفته ی آخری هالووین است عده ای از افراد بیکار و آزار دهنده سعی بر این دارند که برنامه ای بچینند و فرد جیکوب اتکینز را به آزار برستانند، بعد از این کارها جیکوب اتکینز ساکت نمیماند و انتقام خود را میگیرد…
هنگامی که نوازندگان جوان در یک برنامه مسابقه موسیقی اعتراف می کنند که هرگز نام Angus Scattergood را نشنیده اند، بودی مجبور می شود برای بازگرداندن نام خوب راک Legend به برنامه بپیوندد.
خانواده پدرسالار رابینسون تشکیل شده از یک دکتر حرفه‌ای به نام ارنست رابینسون، آنا رابینسون، مادری خانه‌دار، بزرگترین پسر فرانس که آرزو دارد نوازنده شود، فرزند میانی فلون و کوچک‌ترین فرزند خانواده جک. خانواده نامه‌ای از دوست دکتر رابینسون در استرالیا، دکتر الیوت، دریافت می‌کنند که آرزو می‌کند دکتر رابینسون به دلیل کمبود پزشک در استرالیا به کمک مردم بیاید. این مسئله برای بچه‌ها بحث برانگیز است، زیرا فرانس متوجه می‌شود که به دلیل عدم وجود مؤسسات مناسب، امکان تحصیل موسیقی در استرالیا وجود ندارد. فلون در ابتدا خوشحال می‌شود، اما بعد متوجه می‌شود که خدمتکار خانواده آنها، ماری، قادر به همراهی آنان نیست...